بعد از مدتها آمدم ومحرک امدنم یک شعر از خانم مریم جعفری آذرمانی است. آخرین شعری که در وبلاگ گذاشته و قبلا آنرا به زبان خود ایشان در انجمن جناب آقای ساعد باقری شنیده بودم. یکی از معدود وبلاگ های شاعری که اغلب به آن سر میزنم. با زبانی پخته و حرف های زیادی که برای گفتن در این اشعار هست بیگمان بیت های خوب همیشه می توان انتظار داشت.

روز آخر نمایشگاه گذارم به تهران افتاد ولی فرصت نشد کتاب چند شاعر شاعر جوان باب میل خودم را تهیه کنم.تنها کتابی هم که از نامبرده در دست دارم را بارها مرورکرده ام و تقریبا همه یکتاب های بعد ازآن مانده و جزدراینجا سراغی از روند شعری شاعر دردست ندارم. خیال نقد هم در سرندارم.

غزل را بی اجازه کپی پیست میکنم چون مرجعی برای استیذان هم نیست پس عذاب وجدان هم بکنار می رود طبیعتا.

از این جوانانِ سر خمیده، یکی‌ش جویای کار هم نیست
رییس جمهورِ آرمان‌شهر، چنان سیاست‌مدار هم نیست

اگر خطی از زبان بمانَد، سلام و احوال‌پرسیِ ماست
به شعر اگر مهلتی ندادی، یقین که جای شعار هم نیست

جهانِ تن‌پرور عدالت! چه اتّفاقی برایت افتاد؟
که قدر یک گوشه، جای امنی، برای سرمایه‌دار هم نیست

نهالِ تازه، همین که یخ زد، تمام اجدادِ جنگلش سوخت
بنابرین منصفم بگویم: تبر نباشد تبار هم نیست

مریم جعفری آذرمانی


بجز بیت اول باقی شعر به مذاقم خوشگوار نمی نماید اما حال و هوای شعر را درک می کنم و شاید فضای نیمه سیاسی حاکم بر ان باشد که شعر را از دلپسند افتادن دور می کند اگرچه پیامش برآمده از دل است. شاید ایراد از من خواننده است که عادت کرده ام به حرف های در لفافه و شاید گناه از شاعر است که غزلواره ی کوتاه اینهمه درد انبار کرده است.شاید هم ...

اینجا یاد حکایتی افتادم که بی مناسبت نیست. روزی در بازار مردی فریاد بر می آوردکه وا مصیبتاکه اسبم را دزدیدند. یکی می گوید گناه از طویله دار است که حواسش نبودو غفلت کرد. یکی دیگر می گوید گناه از خود اسب است که در برابر دزد مقاومتی و سرو صدایی نکرد و دیگری خود صاحب اسب را مقصر می داند که اسب را به فرد مطمئن تری نسپرد. عاقبت مرد بر زمین مینشیند و دست بر سرمی کوبد که خدایا تا الان گمان میکردم که گناه از دزد است و اینک دانستم که همه مقصیرم الا او.

شاعران از حوادث روزگار اگر متاثر نباشند شاعر نیستند. به امید آنکه هرگز کارد به استخوان اهل ادب نرسد.