در ستایش نادانی
چاک جهل و حمق نپذیرد رفو
آدمی همیشه از ناداری احساس سر افکندگی می کند و به هر وسیله که دست دهد می کوشد که در رفع آن نقیصه برآید اماچنانچه بدین توفیق دست نیافت سعی خواهد کرد که به قول بزرگان دولت - تهدید را به فرصت بدل کند وهمه ی آنچه لازم دارد را همچنان که از دل عدم بار نخست در آمده است از بطن سترون ِ هیچ، بیرون می کشد. درمیان تنها دوچیز هست که نداشتنشان عیب به شمار می آید - یعنی علم و ثروت که البته میان این دو نیز لا اقل همیشه در دفتر انشای کودکان و ذهن بزرگان دعوا بوده بر سر مقام اول، باقی داشته ها خالی از اشکالی نبوده اند، پس راحت تر می توان آنها را فرو کوفت. اگر همسایه شاعر است و ما علیرغم میلمان در این زمینه دستی و استعدادی نداریم بحث بی فایده بودن شعر و مجنون بودن شاعران را پیش می کشیم و میگوییم شکر خدا من مغز خودم را خرج خیال بافتن نکرده ام و دروغ گفتن. اگر طرف مقابل بحث، فیلسوف است بی نتیجه بودن ابدی بحث های فلسفی و عدم قطعیت آنها پیش می کشیم و این که بعد از دو سه هزار سال تفکر و سلول مغزی حرام کردن هنوز نتوانسته اند به وجود ِ وجود پی ببرند یا لا اقل از عهده ی رد یا اثبات مبدع برآیند یا دست کم، ثابت کنند که اول مرغ بوده یا تخم مرغ ( هرچند این اواخر زمزمه هایی غیر فلسفی بلکه علمی بگوش رسیده که راهگشای این مساله خواهد بود).
اما زمانی که پای جناب مستطاب دلار به میان آید احساس حقارت، ناخواسته سراپای بسیاری را فرا خواهد گرفت. هرچه دولتها و فرهنگ ها می کوشند به مردم حقنه کنند فضیلت و برتری علم بر دانش را و اگر طفلی خلاف این گوید پرونده در بغلش می گذارند، باز هر بچه ای که به سن بلوغ فکری می رسد و دستش به دهانش نمیرسد از رسم بد روزگار می آموزد که ثروت از علم بهتر است. زمانه ای ست که با کمک ثروت علم را هم راحت تر می توان آموخت( در عصر حجر هم این اصل جواب میداده اما نه به شدت ِ الان). اصولا هیچ انسان سالمی را نمی توان یافت که از پول بدش بیاید. جویندگان گنج هم که در همه جای جهان بوده اند و هستند. می ماند جویندگان علم که فقط در ایران هستند، که البته فعلا به ثریا دسترسی ندارند.
کسی که به اندازه ی کافی یا بیشتر دارد اگر خرج کند بر او خرده ای نمیگیرند. اما اگر مسکین گنجشک روزی ای، به اندازه ی شاهین دست پادشه طلب کند همه ملامتش می کنند که ای بد بخت تو که نداشتی چرا بنز خریدی، به پراید بسنده کرده بودی می میردی!؟ کم نیستند کسانی که ثروت چندانی ندارند اما ادای اغنیا را در می آورند و چنانچه حدی را رعایت کنند که موجب غبن اکبر نشود،گنده گویی ِشان قابل درک است. بی سوادی هنری و ادبی هم در هیچ زمانه ای اسباب شرمساری نبوده لا اقل در ایران. اما اظهار فضل در مباحث پیچیده بدون داشتن علم کافی یکی از هنرهای رایج در این مرز پر گهر است. از بسکه اینجا آدم ِبی رنج به گنج رسیده، زیاد است دیگر جزو باورهای بومی ِمان شده است که علم و هنر و ادب هم محتاج خون دل خوردن نیست. خیل عظیمی از مردم ایران هنگام انتخابات خیز بر میدارند برای کاندید شدن، و کسی هم نیست بگوید هی عمو کجا؟ فورا شروع می کند به دری وری گفتن در باب سیاست خارجه و مهار قیمت ها و الباقی بدبختی های ملی و راهکار و آمار من در آوردی می دهد که اگر کسی داخل باغ نباشد گمان می برد طرف، سالها آب سیاست نوشیده است و سر ملت شیره مالیده است. تازه به بی سوادی خود افتخار هم می کنیم و اظهار میکنیم که نه شاگرد کسی بوده ایم و نه سرمشق کسی را تمرین کرده ایم و آنچه می فرماییم همه را از کیسه ی خودمان بیرون کشیده ایم.
این که کسی یکشبه راه صد ساله بپیماید و علامه ی دهر شود جز در قصص الاطفال نیاید، اما ثروت که معمولا با خون دل به کنار می آید، کم اتفاق نیفتاده که یکشبه آمده و یا یک شبه رفته. آمدن و رفتن دارایی ها میتواند سریع باشد اما دانستنی ها نیازمند زمانند. گاهی حتی دانستن ِ صرف، هم کافی نیست و باید دیرزمانی بگذرد تا علم یا هنر در ضمیر آدمی چندان بنشیند که بذرش دانه دهد. ما نه تنها دوست نداریم زمان گرنبها را قباله ی آموختن کنیم که به کمتر از نفر اول شدن هم راضی نیستیم. این سخن که دانشمندی بیشتر عمر خود را در بدترین جاهای آفریقا سر کند تا روی زندگی مورچه ها غور کند بلکه بفهمد که چه فرقی بین زندگی مورچه های کارگر و مورچه های دیگر هست، و گرفتن جواب صحیح، بعد از سالها ذره بین بدست در زیر آفتاب سوزان دولا شدن و همزیستی دردناک در جوار حشرات نیشزننده، بعید است ایرانی بلندپرواز و راحت طلب را بر سر شوق آورد که راه مورچه شناس فقید را ادامه دهد.
اوضاع به گونه ای رقم خورده است که خون دل خوردن در راه علم و هنر و ادبیات، ناشی از بی عرضگی دانسته میشود. به گونه ای که دیگر کسی جرات ندارد بی سوادی ما را به رخ مان بکشد. دولت و ملت اگر در هیچ راه دیگری با هم، چنانچه بایسته است و شایسته، راه نیامده باشند در این راه، کمال همکاری را با یکدیگر داشته اند. هر دو سه سال یک بار بر حسب اتفاق به کتب درسی نگاهی می اندازم و می بینم که کتاب های دشواری چون ریاضی، ساده تر شده اند. درس دشواری مانند مثلثات که در رمان ما دو کتاب درسی مستقل داشت الان تبدیل شده است به چند صفحه فرمول ساده. نظریه ی گروه ها و حلقه و میدان و امثالهم که حیف بود مخ فرزندان مارا معیوب کند و کارنامه ای آن ها را کم بار تر، به کل برچیده شده اندالحمدلله و از این بابت، جای نگرانی نیست. گویا به علل فرعی، مباحث زایدی نظیر وجود شاهان در دروس تاریخی هم در معرض حذف قرار دارد. بساط نمره دادن الکی هم که بستگی دارد به کرم معلمان و کلیپ گوش نوازی ِ این عزیزان هم به یوتیوب راه پیدا کرده و حاکی از آن است که چه حرصی می خورند از نادانی شاگردان.
کافی است از آنها هم خواسته شود که به دیده ی مرحمت در نبایر و نتایج پدربزرگان قوم بنگرند. دکان مدرک فروشی هم کم مانده سر هر کوچه شعبه ای بزند. هیچ درسی هم که به علت اصرار و سماجت و بازیگوشی محصلان و کرامت و بزرگواری دبیران به پایان نمیرسد. خود ِ حقیر دبیری داشتم که درس زبان را طی نه ماه به سرانجام که سهل است به آغاز هم نرساند. آخر سال هم ( که آنوقت ها سال تحصیلی نه ماهه و سه ثلثه بود) کلاس جبرانی گذاشت برای باقی دروس.
روزگاری نه چندان دور کسب مدال های طلای المپیادهای ریاضی و فیزیک و غیره سنت به سنت حسنه ی سالانه تبدیل شده بود و امروز که دیگر از آن خبر ها نیست به رتبه های چهارم و پنجم و ششم و کمتر از آن ها هم افتخار می کنیم. کسانی که دلشان برای روزگار مجد این سرزمین می سوزد هر روز گلوی خود را پاره می کنند که اگر دیر بجنبیم کار از دست میرود. اما من اگر روزی دست از این ترقی معکوس هم برداریم به آینده امیدوار خواهم بود. همین که باور کنیم نادانی عیب است کلی هنر کرده ایم. و لازم نکرده است تا بدانجا برسد دانشمان که بدانیم نادانیم.
بیخ نوشت: هنوز نمیدانم چه فونتی و چه اندازه ی فونتی برای خوانندگان مناسب تر است. زیاده بر ما خرده نگیرید که از نادانانیم در زمینه ی علوم رایانه ای
1- نام این وبلاگ نام تنها کتاب غزل من است که با مقدمه دکتر باستانی پاریزی و خط استاد یونس خانلرزاده در انتشارات اطلاعات چاپ شده است.